-
![]() |
3 جــــــــــــــوان و دیـــــــــــــــــن 4 |
![]() |
چرا زکوی عاشقان دگر گذر نمی کنی
چه شد که هرچه خوانمت به من نظر نمی کنی
مگر مرا زدرگهت خدا نکرده رانده ای
دگر برای خدمتت مرا خبر نمی کنی
نشسته ام به راه تو به شوق یک نگاه تو
زپیش چشم خسته ام چرا گذر نمی کنی
تو ای همای رحمت ای جهان به زیر سایه ات
چرا نظر به مرغکی شکسته پر نمی کنی
نگر به خیل عاشقان به سامرا به جمکران